پاییز و دلتنگی در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیستمی نشینی روبرویم، خستگی در می کنیچای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیستباز می خندی و می پرسی که حالت بهتر استباز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیستشعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنندیاس و مریم می گذارم ، توی گلدانی که نیستچشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمیدستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست... در حسرت دیدار تو آواره ترینم...ادامه مطلب
ما را در سایت در حسرت دیدار تو آواره ترینم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mer40 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 1 دی 1401 ساعت: 11:33